پشت دیوانه ها
بر دستم سایه ای دست می زد
زنی
مردی
نه شاید افق محو شده ی یک خیابان بود
اتاقم مثل دروازه ای شیپور می زد
سایه ها کجا رشد می کنند
خواب من از نور خفه شده
چاقو میزنی روی شانه هایم
به سینه هایم
وادار به زندگی می کنی
بیا بغل کن
یکدفعه محو می شوم روی زمین
وقتی که راهی برای شانه خالی کردن نیست
علی فرجی///
6909 بازدید
8 بازدید امروز
0 بازدید دیروز
9 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian